حلمانازی ماحلمانازی ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
مامان جونیمامان جونی، تا این لحظه: 33 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
باباجونیباباجونی، تا این لحظه: 40 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

حلما...آتیشه...برقه...بلا...

مامان خسته...

مامان جونم الان ساعت 3شبه ومن شدیدخوابم میاد ... اگه غلط غلوط نوشتم ببخش.... فرداشب مهمونی تولد2سالگیته وازاونجاکه من بینهایت خوش شانسم که نع خواهردارم ونع خواهرشوهر مجبورم همه کاراموخودم بکنم .... هرچندکل مهمونامون 10نفرن ولی چون کارامون همه باهم شد خیلی خسته ام... خونمونوپنل وکاغذدیواری کردیم که تازه دیروز تموم شده کارنصابا... ومن امروزخونه تکونی داشتم... والانم دارم غذاهای فرداروآماده می کنم... ... همه می دونن من وقتی جوگیرشم تاسفره مهمونیموازشب قبل پهن میکنم که روزمهمونی زیادکارنداشته باشم البته شوخی ولی کلا اخلاقی دارم که کارامووبه خصوص غذاهاموبایییییدددخودم بپذم.... ژله رنگین کمانت حاظره... دسرموزوشکلاتم حاظره... او...
22 اسفند 1393

اندراحوالات این روزای آخرسال...

ازاول پاییزشروع کردی به پرتغال خوردن وکم کم عاشق لیموشیرین شدی... روزی 4تا5 تا لیموشیرین می خوردی... منم خوشحححاالل... گفتم امکان نداره امسال این بچه سرمابخوره... ازحق نگذریم تا همین هفته پیش هم حتی یک دونه عطسه هم نکرده بودی که یهو...نمی دونم چی شدازکجایه ویروس بی ادب رفت توی تنت ... توهم که بدمریض.... توی همین یه هفته نیم کیلووزن کم کردی وزنی که به هزارمکافات من واست زیادش می کنم اینقده آسون ازدست رفت..... اینقدرحالت بدبودکه دوباردکتررفتیم... یه بارسرشب که تب کرده بودی که خانم دکترزحمت کشیدن گفتن ویروسی شدی وتا سه شب دیگه تب داری همچنان واگه چرک کردگلوت دوباره ببریمت همین ودفعه دوم ساعت 4.30صبح که دیدم تب داری وبی قراری استامینو...
11 اسفند 1393
1